چی شد اخر ماجرا

خسته شده بودم از درو دیوار خونه ی مامان


مستر جی گاهی دلداریم میداد

و میخواست بهش بگم ک اره طلاق میگیرم و باهات ازدواج میکنم


ولی خب نمیتونستم ...

دلم برای علی ک نه ولی برا زندگیمو تفریحاتم تنگ شده بود

با خاله ی علی حرف زدم


قرار شد ک اونا برن با مادر و پدر علی حرف بزنن

شوهر خالش زنگ زد گفت برو هر کار دوس داری بکن ...اینایی ک من دیدم 

نمیزارن تو زندگی کنی 



خوابیدم شب خواب دیدم  تو خونه تو بغل علی خوابیدم ...

همه چی ریلکس و اوکیه ...


بیدار شدم رفتم دادگاه ...

اونجا وکلای دو طرف واسطه شدن ک مثلا اشتیمون

بدن و قرار شد ک شب علی بیاد دنبالم

شب خالش و شوهر خالش برا شام اومدن منم خواهرامو دومادم بودن

یسری حرفا زده شد و من راه افتادم سمت خونه خودم با ماشین شوهر خاله ش

۰۴:۳۲
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

Living in Darkness🌚

Toward the sunshine

Nothing to lose
No hope to earn
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan