دیشب خواب میدیدم تو خونه خودمم کنار علی ...
داریم زندگی میکنیم ...مثه قبل
از خواب پاشدم
اماده شدم رفتم دادگاه
وکلا واسطه شدن اشتی کنیم
قرار شده علی بیاد دنبالم
با خاله و شوهر خاله ش
ینی تموم شد؟
فردا دادگاه رسیدگی ب پرونده ضرب و جرحه
ب قول قاضی از میوه ها هنوز توت هم نرسیده
علی ازم شکایت عدم تمکین کرده
ب جای ادرس خونه خودمون ادرس خونه پدرش و نوشته
میخواد عذاب بده....
نمیدونم ولی ایکاش یکم دوسم داشت
خسته م از دعا های بی جواب
ختم ذکر و یاسینم تموم شد
امشب دوباره یاسین خوندم یهو یادم اومد دیشب تموم شدش
گشتم ی طلسمم پیدا کردم برا محبت خودم نوشتمش
زنگ میزنم دعا نویس
میگم دعای محبت بنویس
خواهرم میگه محبت چی فاطمه
تو میخوای با اون ادم هنوز زندگی کنی؟
میشینم با خودم فک میکنم
جواب این سوال فقط نمیدونمه
برا برگردوندنش دس ب همه کاری زدم
از فردا حتی دیگع دعا هم نمیکنم
بسع دیگه
راهنمایی بودم یا دبستان یادم نیست
خواهر اولیم ک 15سال ازم بزرگتره تعریف میکرد میگف دبستانی بودم مامان برام نقاشی کشیده
خیلی حسودیم شد ک مامان موقع بچگی اون جوون بوده و براش نقاشیم کشیده
رفتم و اصرار کردم برام نقاشی بکشه ...
ولی نکشید ...
حالا بعد چند سال
یهویی خواهرزاده م دفتر نقاشیشو اورد جلوم
مامانم گف این نقاشیو برا محمد کشیدم
خندیدم و کلی ذوق کردم ک اخر تونستم نقاشی مامانمو ببینم
خسته شدم از صبح زود بیدار شدن
اداره جات و همه چی
20روزه خونه نرفتم و ازش دورم
یه حس خیلی بدی
خیلی نگرانم
واسه خونه م
وسایلم
نکنه علی برگشته با اون دختره
اه
مهریه مو اجرا گذاشتم ...
اموالش توقیف شدن تقریبا
احتمالا فردا هم دادگاه دارم
دیشب زنگ زدن ب مادرم یکی از اقوام دورمون
گفته بودن واسطه شه برا اشتی منو علی
مامان قبول نکرده بود
تا فهمیده همه چی واقعا ب ضررشه ب دست و پا افتاده
امروز کارمند اداره ثبت بهم گفت
کارتو ادامه بده
دارن برا گرفتن این خونه ی کارایی میکنن
حواست جمع باشه
منم یه روز امید داشتم
یه عالمه ارزوی قشنگ داشتم
دلم میخواست لباس عروس بکنم تنم و کنار یه مرد که تکیه گاه دائمیمه وت
ایسم
دلم میخواست تمام ارزوهامون برا پیشرفت و خوشبختی هم باشه
دلم میخواست تنها ارزومون کنار هم بودن باشه
دلم میخواست دوتایی بریم بیرون غدا بخوریم
بریم پارک
بریم گردش ولی دوتایی
دلم میخواست صبحا با بوسه خودم بیدار بشه
دلم میخواست غذای دسپخت خودمو بدم بهش
دلم میخواست عاشقانه زندگی کنیم
ولی چیشد
یه مرد بدقول و دروغگو ک ساعت 10شب اومد دنبال عروسش
ک بودن دوستاشو ب بودن کنار من ترجیح داد
که هیچ وقت خلوت دوتایی نداشتیم و باید داداش عوضی و حسودشو کنار خودم تحمل میکردم ...
باید عکساشو تو بغل دخترای دیگه میدیدم ولی تحمل میکردم
چرا دوسش داشتم؟
چون نمیخواستم قبول کنم ک اشتباه کردم