منم یه روز امید داشتم
یه عالمه ارزوی قشنگ داشتم
دلم میخواست لباس عروس بکنم تنم و کنار یه مرد که تکیه گاه دائمیمه وت
ایسم
دلم میخواست تمام ارزوهامون برا پیشرفت و خوشبختی هم باشه
دلم میخواست تنها ارزومون کنار هم بودن باشه
دلم میخواست دوتایی بریم بیرون غدا بخوریم
بریم پارک
بریم گردش ولی دوتایی
دلم میخواست صبحا با بوسه خودم بیدار بشه
دلم میخواست غذای دسپخت خودمو بدم بهش
دلم میخواست عاشقانه زندگی کنیم
ولی چیشد
یه مرد بدقول و دروغگو ک ساعت 10شب اومد دنبال عروسش
ک بودن دوستاشو ب بودن کنار من ترجیح داد
که هیچ وقت خلوت دوتایی نداشتیم و باید داداش عوضی و حسودشو کنار خودم تحمل میکردم ...
باید عکساشو تو بغل دخترای دیگه میدیدم ولی تحمل میکردم
چرا دوسش داشتم؟
چون نمیخواستم قبول کنم ک اشتباه کردم