گناه من چیه؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲:۱۲

علاقه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴:۳۶

هدف گذاری های جدید؛)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۰:۱۲

حرفش حسابه واقعا:)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳:۵۹

شاید وقتشه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳:۴۷

محاله بتونم💔

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱:۴۱

پشیمونم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷:۰۲

حرف دل😢

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲:۰۶

از قهر تا بی خبری

نمیدونم چرا ولی از زمان مجردیم نگران نحوه ی خوابیدن کنار همسرم بودم ...

همیشه عادت دارم ب پهلو و پتومو نصفشو لای پام و بیقشو بندازم روم

و از زمانی ک متاهل شدم وحشتم ب واقعیت تبدیل شد و هنوزم نتونستم ی خواب راحتو تجربه کنم ...


دیشب بعد از کلی بهره کشی ک خانواده شوهر ازم کردن مث جا ب جایی مبل غذا درست کردن و ظرف شستن😂

ساعت 2 علی پیداش شد مریمو برداشت برد کنار جاریم ک داره میمیره😐(اسهاله)

علیم اومد شامشو خوردو باهاش رفت ...

رفتم کنار علی تو ماشین بوسیدمش و تو گوشیش خودمو انبلاک کردم

اومدم از ماشین بیرون جامو کنار مادر شوهر گلم انداختم لالا کنیم ...

یهو علی زنگ زد ک واسه خواب میاد دوباره اینجا خونه خارشو

هیچی دیگه ب اصرار خارشو اومد کنارم لامپ ک خاموش شد بغلش کردم .. نیم ساعت بعدش اون منو بغل کرد حالا مگه خوابم میبرد ...چ غلطی کردم اشتی کردم ...اووف استایل خوابمو خراب کرد  نمیرفت رو تشک اونوری جامم تنگ بود ..

من نمیدونم بقیه زنو شوهرا چجوری پیش هم میخوابن ولی من بدن درد مخصوصا پا درد میگبرم

ساعت 2 از خواب بلند شدم دیدم نیست

ی ساعت بعد در زد درو باز کردم بغلم کرد و نشست پای قلیون

😧

ناهارشم دادمو گفت با همسایه بنگاه ناهار خورده 😐

اگه واقعا با همون خورده باشه

۱۵:۱۷

بوی خیانت

ساعت 1 بزور میخواس منو بخابونه خودش منو ب ب شب نشینیو قلیون و مشروب ب پاش نشستن عادت داده اما حالا اومده منیو ک عادت داده ب 6 صبح خوابیدن یک بخابونه ...

منم نخوابیدم صبح ساعت 10 دیدم بیدار شده منم بیدار شدم همپاش..

براش تخم مرغ پختم چایی دم کردم

گفتم بخور گفت نمیخورم گفتم همیشه میخوردی ک گفت ن 

منم تخم مرغو انداختم سطل اشغال چاییو هم تو ظرف شویی خالی کردم ...روی لباس ازاد پوشیدن تو حیاط حساسه منم همونجوری با لباس خاب رفتم تو حیاطو ب مرغابیا غذا دادم

بهشم گفتم حتما اون سحر جونت بهت ی چیزی میده راه افتادم طرف مطب دکتر پیاده از جلو دفترش رد شدم ی نگاه غضبناک ب خودشو منشیش انداختم و رد شدم منو دید و راه افتاد دنبالم تا مطب رسوند منو

موقع برگشتن گفتم منو پیاده کن خرید دارم وایستا  پیاده شدم دو تا دکمه برا مانتوم خریدم رفتم تو دفترش 

ب سلام خشک ب منشی عروس منشی و داداشش کردم 

امیدوار شدم ک منشی هم بخاد هرزه گی کنه داداشش حواسش بهش هست

یهو دیدم منشیه چایی اورد و کیک

علیم شروع کرد ب خوردن ..

فک کردم ک علی هیچ وقت کیک از من نمیگیره میگه معده م میسوزه چیشده مث گاو داره کیک شکلاتی میخوره

منشی هم بدون اینکه ب من تعارف کنه جمع کردو رفت..☺

منو علی هم با هم قهریم 

داش ب مامانم میگفت میخام با زن داداشم برم یزد:)

منم ی اس ام اس دادم گفتم هر جا میخوای بری برو فقط بعدش از کارای دادگاه انتقال سند خونه ای ک ب نامم زدی جا نمونیا😊

ی نکته درباره منشی:ی زن مطلقه ک از شوهرش خیانت  دیده و قید بچه و هم چیشم زده:)

شما باشی شک نمیکنی؟

۲۱:۳۹

Living in Darkness🌚

Toward the sunshine

Nothing to lose
No hope to earn
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan