خسته شده بودم از درو دیوار خونه ی مامان
مستر جی گاهی دلداریم میداد
و میخواست بهش بگم ک اره طلاق میگیرم و باهات ازدواج میکنم
ولی خب نمیتونستم ...
دلم برای علی ک نه ولی برا زندگیمو تفریحاتم تنگ شده بود
با خاله ی علی حرف زدم
قرار شد ک اونا برن با مادر و پدر علی حرف بزنن
شوهر خالش زنگ زد گفت برو هر کار دوس داری بکن ...اینایی ک من دیدم
نمیزارن تو زندگی کنی
خوابیدم شب خواب دیدم تو خونه تو بغل علی خوابیدم ...
همه چی ریلکس و اوکیه ...
بیدار شدم رفتم دادگاه ...
اونجا وکلای دو طرف واسطه شدن ک مثلا اشتیمون
بدن و قرار شد ک شب علی بیاد دنبالم
شب خالش و شوهر خالش برا شام اومدن منم خواهرامو دومادم بودن
یسری حرفا زده شد و من راه افتادم سمت خونه خودم با ماشین شوهر خاله ش