فقط ی روز دیگه مونده

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۰:۲۷

پدر شوهر

یه پیرمرد غرغرو و بداخلاق 

چقد ازش بدم میاد

اگه علیم تو سن این اینقده گند بشه ۶۰ سالمم باشه جدا میشم

۰۰:۱۷

نفرین

با علی دعوام شد خیلی ناجوررر خیلی

به کتک کاری کشید با لگد زد منو

رون و بازوم خیلی درد داشتن

البته اشتی کردیم و بخشیدمش و گفت از کوره در رفت

بغلم کردو گفت نفرینم کن ولی گریه نکن 


نفرینش کردم ک پات بشکنه:)

دیروز دمه فرش فروشی پاش پیچ خورد‌


الان اتل بندیش کردن🤔

۲۰:۳۸

مهرناز

امروز ظهر گیج خواب بودم

که خواهر شوهرام بیدارم کردن

رفتیم مراسم خوته یکی از اقوامشون

گفتن اماده باش با رقیبت رو به رو شی

تو دلم گفتم حتما مهرنازو میگن....☺

مهرناز حدودا ۶ سال با شوهرم نامزد بود

اخرشم سر یه دعوا با مادر مهرناز بهم خورد 

دختره بعد علی خیلی شکست خورد و چهارسال تمام انتظار علیو کشید

ولی علی جوابشو نداد

تا اینکه علی دلش سوخت و خواست برگرده که مهرناز قبول نکرد....


هوووف


نشستم کنار مریم اول مادر مهرناز اومد و نشست جلوم 

یه زن لاغر سفید صورت خیلی کشیده با چونه ی برجسته 

خانوادگی از ثروت زیاد اعتیاد دارن همگی


شیشه میکشن گرد و ....



توی مراسم گاهی وقتا متوجه نگاهاش میشدم‌مخصوصا اونجایی ک بچه فاطیو بغل گرفتم‌شاید شک کرد بچه خودمه یا نه



اخر مراسم دیدم اون دختری ک کنار ما نشسته بود کنار یه دختره 

خیلی سفید چشمای سبز روشن لاغر صورت کشیده برجستگی چونه ش کمتر از مادرش بود ...بدون هیچ ارایشی ....میخندید جلوی من :)

یه چند ثانیه من ب اون خیره بودمو اون به من


بعدش رفتم کنار مریم گفتم همین دختره ی چشم سبزه 

گفت اره؛)

مریم میگفت یه زمانی همه اینا از خوشگلی مثله عکس بودن

اما الان.....



۲۰:۳۴

روز نبشت......‌

مامان داره میاد

باید فاجعه هایی ک راه انداختمو جمع کنم☺

فرداهم اسباب کشی


خدایا شکرت❤

۱۹:۴۰

محرم طوری

امروز با اقایی رفتیم خرید

مانتو شلوار و مقنعه کفش خریدیم

مشکی :)

زنگ زدم علوم پزشکی برا کاردانی ثبت نام کردم

برا ترم بهمن

با منشی نشستیم کلی دردودل کردیم


بعدشم رفتیم ی مراسم  استانبولی پلو خوردیم

الانم یه قلیون دارچین یخ خوشمزه جلومه


ظهر اشپزی کردم ولی غذام رو دستم موند ب برکت نذری امام حسین


لباس ظرف 

گازو و فریز و پاک کردم

و خسته م

خسته ی خسته


۰۰:۱۶

نیوو سکرتری

امدوز ی منشی جدید اومد تو بنگاه

خیلی حرف زدیم

ب نتایج مشترکیم درباره خانواده شوهر رسیدیم😂


هوووف میخوام همین شهر خودمون یا برم ازاد پیامنور یادعلمی کاربردی

۰۲:۰۸

واقعنم :/

خب ...خب ...خب

زندگی با شوهرم ...گردش رفتنامون  غذا پختن براش ...اغوشش..مهربونیش...خرید رفتنامون...تلاشش برا مخارج زندگیمون همش خیلی خوبه

زندگی خوبیه واقعا از اون تنهایی مزخرف مجردیم بهتره ...

حرفمو میفهمه ...درکم میکنه با اینکه ۱۴ سال ازم بزرگتره ولی یه مانعی رو کنارش حس میکنم ..حس میکنم اگه سنش کمتر بود خیلی خوشبخت تر بودیم


خورشت بادمجونم از ۱۰۰ نمره ۶۰ رو میگیره

و دمی گوجه ای ک الان پختم نمره ۸۰


هوووف باید درس خوندن شروع کنم ولی کتابام دم دستم نیستن خداااا این خونه چرا اماده نمیشهههه😫



من یه دختر خیلی خیلی شیطون بودم 

سرتق نترس 

حرف گوش نکن😛

همون بهتر شوهرم دادن



خدایا تنهام نزار ...نزار همه ارزوهام به باد بره خدایا کمکم کن به هدفام برسم خواهش میکنم




۲۳:۲۲

همسر باشی باید اشپز باشی

دیروز بعد از استقرار تو خونه مامانم 

از ساعت فک کنم ۵ تا ۸ شب خوابیدم بعد

به فکر شکم مبارک افتادم...

توی فریزر نگا کردم و ی بسته مرغ برداشتم 

۲ تا سینه ۱ گردن یه رون یه سینه رو گذاشتم ک اگه خراب کردم اسراف نشه

اب جوشم ریختم رو برنجام ک زود خیس بخوره

در نهایت ی برنج دم کشیده و مرغ سرخ شده ی خیلی خوشمزه و  باحال جلوم بود

زنگ زدم بهش

گفتم برا شام چیزی نخریا شام داریم

گفت اتفاقا تو فکرش بودم ی چیزی بخرم


گفت ببینم چیکار کردی...

اومد:/

گفت خودت نپختی

کم کم برنجش از ظهره دیگه؟😄

گفتم ن خیر برنج ظهر تموم شده اقا

بعد شام  گفت بعد ی مدت طولانی ک غذای حاضری و فست فود خوردیم همش این غذا خیلی بهم حال داد




امروزم ک میرفت سرکار .‌‌..

بوسیدمش طبق روال همیشه و داشت میرفت روشو برگردوند انگشت اشارشو برد بالا تاکید کرد


من ظهر برگردم ناهار میخواما اصلنم حالیم نیست😬

الانم در حال پخت خورشت بادمجونم


که تو دستورش نوشته بود ۲ یا ۳ لیوان اب دو ساعت بعد میپزه 

ولی من الان تو ی ساعت نزدیک ۱۰ تا لیوان اب ریختم توش اصلا گوشتا نمیپزن چرا😣



۱۴:۰۹

الحمدولله

امروزو شروع بهترین روزای زندگیم میدونم

وقتی مامان دست از لج بازی ور میداره ....😊

وقتی خونمون فردا اماده ی تحویله💒

وقتی ماشینمون تا ۲۰ روز دیگه میرسه🚘

وقتی مرغابیامم شادن و خوشحال🐥

وقتی چهره ی علی دوباره مثله روزای اون شادو خوشگل و سرحاله👨

So thanks god for everything🙏



Hello god days😁


اگه جایی دیدین یه زن کنار شوهرش دارهhay dayبازی میکنه اون منم😂


۱۶:۳۸

Living in Darkness🌚

Toward the sunshine

Nothing to lose
No hope to earn
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan