شاید دلتنگی

دیشب ساعت 2:30زنگ زد ب گوشیم کلید ندارم بیا درو باز کن ....

رفتم ب حالت قهر فقط درو باز کنمو بخوابم ...

ک دیدم ماشینش تو خونه پارکه و کنارش وایستاده چشام در اومد و ب خودم اومدم دیدم بغلش کردم :)

قهر یادم رفت^_^

ابجیم اومده اینجا شوهرش نیست ما اجبارا تو اتاق خوابیدیم اتاق من ک بخاطر جهیزیه ب هم ریزه و انباریم خیلی جا تنگه یکم ک کنارش خوابیدم دیدم بخاطر باشگاه پام شدید بسته و درد میکنه ..اومدم رو تخت خوابیدم ...

بازم خوابم نبرد:/اخه روز قبل 16 ساعت کامل خوابیدم خخخخ تازه اخر شبی قهوه م خوردم و هنوزم بیدارم:)

میرم کنارش مجددا بخوابم واکنشی نشون نمیده بر میگردم روی تخت

از روی تخت نگاش میکنم میگم:)

مث گوجه له شده ای از این زاویه عجقم🍅

۰۹:۴۸
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

Living in Darkness🌚

Toward the sunshine

Nothing to lose
No hope to earn
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan