امروز از خواب بیدار شدم برم دنبال کارای مهریه ام ...
دیدم ا
ه دادگاه اومده
خواهر علی از مامانم شاکی شده که
گفته تو فاسدی و دوست پسر داری:)
امروزم کلانتری بودیم ...
نمیدونم خدا ...
چقد از حرفامو میشنوی
ولی خدایی دیگه یبار فقط یبار در حقم خدایی کن
:(
دیگه دارم از همه چی میبرم
دیگه نه بر میگردم ن ازش میخوام برگرده
میدونم یروز میادو همه چی براش ثابت میشه ...
روزی که پشیمونه پشتش خالیه
روزی که خانواده ش براش هیچکاری نمیکنن